آقا پوریا دلربای ماآقا پوریا دلربای ما، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

آقا پوریا ღ جوانـــمرد کوچــــک

اولین مسافرت

  دو روز پیش من به همراه بابا اکبر و مامانم و عمه ناهید وبچه هاش برای اولین باررفتیم مسافرت اول رفتیم کاشان و ازهمه جا دیدن کردیم و بعد از اونجا رفتیم قم و  جمکران . سال پیش درست همین موقع بدون اطلاع مامان من توی دل مامانی بودم و باهاشون اومدم قم و جمکران. در مسافرت من  خیلی خوب و آروم بودم  و با بچه های عمه خیلی بهم خوش گذشت....   *اینم منم در اتوبان اصفهان،کاشان*   *پوریا پشت درب خانه آیت الله بروجردی،کاشان*   * باغ فین کاشان* ...
28 مهر 1392

مادرانه

اگر تو نبودی ... باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، در چشم های همیشه خیس هر پدری ، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند. اگر تو نبودی، شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب، دیگر معنایی نداشت. اگر تو نبودی ، شکوفه های زندگی به بهار نمی رسیدند و خانواده ، بی مفهوم ترین واژه ای می شد که در لغت نامه ها می شد پیدا کرد. اگر تو نباشی، هیچ بهاری حتی اگر لبریز شکوفه باشد دیدن ندارد. و این روزها اگر عاشقانه سپ...
23 مهر 1392

جوجه کوچولوی سه ماهه

سلام نی نی های ناز من سه ماهگی را تمام و یک روزه که قدم به چهار ماهگی گذاشتم یعنی هفت میلیون و هفتصد و هفتاد وشش هزار ثانیه از تولدم میگذره نمیدونید که چقدر شیطون و بلا شدم و چه کارهای جدید و با نمکی  میکنم. شیرین کاری های من ....... موقع شیر خوردن به چشمهای مامان خیره میشم. تازگی ها یک جیغهایی میزنم که نگو و نپرس. وقتی  مامان و بابا از پیشم میرند سریع متوجه میشم و گریه میکنم. وقتی بغل کسی باشم و بهم بگن بیا قایم میشم و خودمو لوس میکنم. برخلاف قبلا که یکی از دستام را میخوردم الان دوتا دست را به صورت همزمان و دیدنی میخورم. وقتی بابا اکبر واسم آواز میخونه سر...
23 مهر 1392

قصه های خاله قندون مهربون

عزیزمامان                                   هرشب قبل از خواب من یا بابایی واست لالایی یا قصه میخونیم اسم کتاب لالایی ات هم (لالاگل نسرین   ببینی خوابهای رنگین)  لالایی گفتن واسه من و بابایی دیگه عادت شبانه شده راستی یک شب هم واست کتاب قصه (قصه های خاله قندون) را خوندم امیدوارم که ازش خوشت اومده باشد عزیزم لالایی ها که بابااکبر برات میخونه را ضبط کردم بعدا که بزرگ شدی واست میگذارم تا ببینی چقدر بابایی دوست داره و واست چه کارها میکنه...
23 مهر 1392

تقدیم به بهترینهای زندگی ام

پوریا جونم مامان همیشه بیستم هر ماه، ماهگرد تولدت را روزی خاص میدونه و اون روز را کلی واسش تدارکات می چینه گل پسرم دیروز مصادف بود با ماهگرد زمینی شدنت ولی چون دیروز مریض بودی و کمی سرما خورده بودی اصلا فرصت نکردم برات جشن بگیرم.  گلم من امروز را برات اختصاص میدم و طبق گذشته برات سنگ تموم میگذارم  امشب چون بابایی سالاد ماکارونی را دوست داره واسش درست کردم اما به صورتی خاص راستی میخواستم کیک هم بپزم اما شما با مامان همکاری نکردی و کمی بی تابی میکردی انشاالله ماه دیگه.... *اینم سینی سالاد مخصوص تو و بابا اکبر* ...
21 مهر 1392

وسایل اطاق کودک ناز من

امروز مصادف با مبعث رسول اکرم وسایل سیسمونی کودکم را مادر جونش به همراه خاله ها و زن دایی و خاله های مامان آوردند. گلکم اطاقت خیلی خوشکله وسایلت این زیبایی را چندین برابر کرده هر روز میرم و وسایلت را باز و بسته میکنم و هزار دفعه قربونت میرم. عزیز دلم کم کم داری بزرگتر می شی و به این دنیا نزدیکتر میشی احساس میکنم که داری یه کم دور و برت را جمع و جور میکنی و خودت را واسه یه سفر بزرگ آماده میکنی.   *پوسترهای اطاق کودکم* 1392/3/17 &A&L ...
21 مهر 1392